شنگ



حس میکنم اندازه‌ی سه سال قبل از این ناراحتم

شاید حس میکنم کافی نیستم

حس میکنم بی‌مصرفم

راستش دوست نداشتم بگم، ولی اینجور حس میکنم

دوباره خودمو دیدم که سرمو کردم زیر آب و آب میخوره تو صورتم و چشمامو باز نگه داشتم و آب زیاده و سنگینه و میخوره تو صورتم

این یعنی اندازه‌ی سه سال قبل از این ناراحتم

معده‌م درد میگیره و فکم و سرم و گردنم

و با گریه دو شب میرم که آمپول مسکن بزنم

این یعنی فکر کنم ناراحتم 

چیزی تو من شکننده شده و ترمیم نشده

یا شاید شکننده نیست ولی بار زیادی روشه

من واقعا ناراحتم

باید کلی دروغ و پنهان‌کاری کنم تا چندروز دوست‌پسر دورمو ببینم

باید روزهای زیادی قوی باشم

پروژه‌هایی رو انجام بدم که خودم انجام ندادم

باید مقاومت کنم جلوی ذهن مقایسه‌گرم. با همه‌چی

با معیارهای زیبایی

من امید تو دلم دارم

من اندازه‌ی اون روزا چیزا رو سیاه نمی‌بینم

ولی خسته و ناراحت و شکننده‌ام



من متنفر بودن بلد نبودم و دلم اندازه‌ی کوچیک‌ترین چیزی که هست تنگ شده بود.

من قطره‌قطره اشک ریخته بودم و فکر کرده بودم که از کجایی، کاشفته می‌نمایی

من فکر کرده بودم دنیا خیلی مسخره‌ست

اگه نباشی

من متنفر بودن بلد نبودم ولی چیزی در من میخواست خرخره‌تو بجوه اگه کسی رو بیشتر دوست داشته باشی

من متنفر بودن بلد نبودم و تو نمیدونی این چندهزارمین شبِ بی‌خوابیست

تو دوری

و من فکر میکنم کیستی که من این‌گونه

و بنویس :) به خاطر همه‌ی وقتایی که نبودی حتی، و نوشتنت مید مای دی، مای ویک، مای لایف

من خیلی دوستت دارم. همه‌تونو. تورو خیلی بیشتر. من خیلی دوست دارم حتی اگه بد شم. من تو همه‌ی لحظه‌های بدمم خیلی دوستت دارم.



اینجا هنوز اینجاست و کی میتونه بگه که از خاصیت ِ مجیکالش کم شده.

اینجا هنوز اینجاست و من میتونم هنوزم وقتی دارم زار میزنم توش چیز بنویسم.

و وقتی که استرس و سردرد و چشم‌درد و فشار و فلان روزامو گرفته.

من سیگنال نویز سفید بلدم و فردا یه روش یاد میگیرم برا پیدا کردن نزدیک‌ترین دونقطه بین تعدادی نقطه‌ی رندوم. اینا خوبیای ماجراست.

و یه کاور لپتاپ به غایت قشنگ، و سارا که به غرام گوش داده و ویدئوهای خوشحال‌کننده از آنیتا.

اینجا هنوز اینجاست حتی اگه خونده نشه.

ما یه سری فرزانگانی بودیم که دوست دارم خودمونو.

من همون آدمِ انتخاب راه‌هاییم که خودم میخوام، حتی اگه از استرس گریه کنم یا هر روز از فشار سردرد بگیرم.

میخواستم بگم این حجم از تنفرو تا حالا حس نکرده بودم، دیدم میتونم روون‌تر از این چیزا باشم حتی :)


من امروز سوال پرسیدم از یه سال بالایی و پیشکسوت و اینا، م در واقع، و خیلی خوب جواب داد و کلی هم گفت آره من هستم و حواسم هست و اینا.

خواستم بگم من خیلی خوشحال شدم و از اون اتفاقا یود که ادمو به آدما امیدوار می‌کنه.

و آقای ا.ح.س. اگه این پستو دیدین، می‌خواستم بگم عمیقأ مرسی :)


وقتی دلم تنگ می‌شه، دیگه همه‌چی لوس میشه. قربونت برما و دورت بگردما، اون استیکره که بغل میکنه، اون که انگشتش تو دهنشه، اون گیف روباه‌ها. من دلم تنگ شده و سخت و غیرقابل نفوذ شدم، و‌همه باید همینجور باشن. همه باید صبحا مث من جدی وارد دانشگاه شن و با هم‌تیمیاشون حرف بزنن، سر کلاسا سوال بپرسن و تو آسانسورا تا کمر خم شن بگن سلام دکتر. همه باید تو راه برگشتشون به مرطوب‌کننده‌ی تموم شده و اینکه پول جدیدشو ندارن فکر کنن و با راننده تاکسیای بداخلاق دعواشون شه. من وقتی دلم تنگ شده استیکرا هم نباید همو بغل کنن، آدمک‌های توی گیف هم نباید بدوئن سمت هم.

من دلم تنگ شده و همه باید جدی باشن. باید تو تاکسی کیفشونو محکم بغل کنن و جلو رو نگاه کنن.


نگفتم که بغضا هم تموم میشن. نگفتم که انقد دلم تنگ شده که دیگه چیزی برام قشنگ نیست. نگفتم که دوست دارم بیام. دوست دارم بگم ما تواناتر از آنیم که می‌پندارند، بگم خوش درخشیدیم، مستعجلم نبودیم. که چقدر به امید زنده ام. که چقدر کاش واقعی شدن امیدامو ببینم

کاش که وصال دولت بیدار رو بدن


من یادمه اون روزا چه مزه‌ای بودن، یادمه باروناش از همه‌ی بارونا بارون‌تر بودن، شجریان از همیشه‌ش شجریان‌تر بود، دل من از همیشه‌ی همیشه‌ش نازک‌تر. یادمه مسیرا رو، پیاده‌رویا رو‌. یادمه تو رد شدن از چهارراه‌ها چی می‌خوندم، و چقدر می‌خواستم از شیشه‌ی بالا کشیده‌ی تاکسیا بپرم بیرون و پام برسه به یه دنیای دیگه. هیچ پاییز دیگه ای اونقدر خنک و خوشبو نبود، هیچ پاییز دیگه‌ای اونقدر بی‌خوابی همراه با هیجان و عشق و ترس و غم به خودش ندید، حتی چایی‌های اون پاییز مزه‌شون فرق داشت.

من زنده موندم و خفه نشدم و یاد گرفتم و یادم موند عشق همیشه برام اولین چیزه. و اونه که می‌برتم. جلو یا عقب، چپ یا راست، یا اصلا معلقم می‌کنه تو هوا. یاد گرفتم من خیلی بنده‌ی عشقم. بخواد فیزیک باشه یا ادبیات، بخواد معشوق باشه یا دوست، آدم باشه یا علم یا شعر یا موسیقی، عشقه که افسار من دستشه.

من احتمالا خوشبختم از این بابت، خیلی خوشبخت.

با همه‌ی جاهای سوختگی یا زخمای به تنم، یا همه‌ی خارهای به پام و اشکای ریخته شده‌م و با همه‌ی ترسایی که وجودمو فرا گرفتن، و با همه‌ی دردهای پیش رو، من احتمالا خوشبخت‌ترینم.

گر سنگ فتنه بارد فرق منش سپر کن

ور تیر طعنه آید جان منش نشانه


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها